بیگانه_آلبر کامو

ساخت وبلاگ
به هر طریق هر کسی همیشه کمی خطاکار است. 

***********

مثل همیشه، هنگامی که خواهان خلاصی از قید کسی بودم که شنیدن سخنانش برایم رنج آور بود،  حالت پذیرش و تایید به خود می گرفتم،  با او نیز چنین رفتار کردم اما در نهایت تعجب،  او گمان کرد بر من چیره گشته است 

***********

من آدم عجیبی هستم، مطمئنا او مرا دوست دارد، اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود.

***********

در ابتدای بازداشتم،  با این حال،  آن چه که سخت ترین بوده است این بود که من اندیشه های یک مرد آزاد را داشتم. برای مثال،  آرزو و تمنای بودن در یک پلاژ و پایین رفتن به سوی دریا بود که مرا دربر میگرفت. یا تصور کردن صدای اولین موج ها در زیر پاهایم،  ورود پیکرم در آب و آن حس رهایی که در آن می یافتم، ناگهان احساس میکردم که چقدر دیوار های زندان به یکدیگر نزدیک شده اند. اما این وضع چند ماهی بیشتر به طول نیانجامید،  بعدا، من فکری جز فکر یک زندانی نداشتم.

***********

من هرگز نمی توانستم واقعا از چیزی متاسف باشم. من همیشه توسط آن چه که اتفاق می افتاد، توسط امروز یا فردا، در آن وضعی که مرا قرار داده بودند، غافلگیر شده ام.

***********

مامان اغلب می گفت که کسی هرگز به تمام معنی بدبخت نیست. من این را در زندان تجربه و تصدیق کردم، هنگامی که آسمان رنگین می گشت و یک روز جدید به درون سلولم می لغزید.

***********

به امید آن که خودم را کمتر تنها احساس کنم، برایم این باقی مانده بود که آرزو کنم در روز اجرای حکم اعدامم، تماشاگران بسیاری جمع آیند و همگی آن ها با فریاد هایی از سر نفرت و بیزاری مرا استقبال کنند.

ذهن نوشته های یک دیوانه...
ما را در سایت ذهن نوشته های یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : بیگانه آلبر کامو,بیگانه آلبر کامو لیلی گلستان,بیگانه آلبر کامو نقد, نویسنده : 6zehn-neveshtee بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 22:47